
رمان غرور و درد پارت ۱
سلااام به همههه
رمان جدیدمون رو میخوام شروع کنیم امیدوارم خوشتون بیاد و لذت ببرید بیاید ادامه👇🏻💖
از اتاق اومدم بیرون مثل همیشه
با غرور زیادی قدم های محکم بر می داشتم
رفتم پایین همه با لباس سیاه نشسته بودن
و منتظر من بودن هه اینا چقدر احمقان
که اومدن با لباس سیاهو یه خدارحمت کنه
وظیفه اشون رو انجام بدن و برن
پوفففففف باید مثل همیشه نقش بازی میکردم که حالم بهتره
ولی که میدونه من چمه ...
به همه سلام و خوش آمد گفتم
و رفتم نشستم رو تنها صندلی
تک نفره سالن همیشه همینه تنهایی رو دوست دارم
تنها رابطه دوستیه که هر چقدر هم تلاش کنم
ازش دورشم باز هم به آغوشش
با زخم جدید برمیگردم بعداز خانوادم
به ارسلان خان پناه بردم
که باز هم برگشتم پیش رفیق قدیمی
و وفادارم باز هم تنها شدمم
پوففف بسه دیگه تا کی قراره غصه بخورم حتی یک روز هم نباید هدر بدم
خانواده ارسلان خان دونه دونه رفتن
فقط وکیل مونده بود
خب بهتره که دیگه بحثشو پیش بکشم وقتو نباید تلف کردن
+وصیت نامه رو قصد ندارید بخونید کسی دیگه نیست
*اوه بله بخاطر همون امروز اومدم ......با اجازتون
سری تکان دادن
*خب پس شروع میکنم......
خببب بنظر میاد که بلاخره دارفانی رو وداع گفتم
نخیر اینجور حرف زدن به من نمیاد نه شانلی
خب بهتر است بروم سر اصل مطلب یادت هست
که قول دادم هر وقت مردم
بهت بگم که چه کسی مسبب نابودی زندگیت شد
فکر کنم خیلی منتظرش بودی
یک نامه جدا برات گذاشتم
بخونش دخترم امیدوارم درست رفتار کنی
و آنقدر کله شق نباشی
و وصیت اصلیام اینکه تمام
مال و ثروتم برای تو هست
تو تنها کسم هستی البته یکی
از زمین های شمال مال تو نیست
اون مال توماج فرخ هست
که حتما باید به نام اون زده بشه
و نامه دوم هم برای اون هست حتما باید بدی بهش دخترم این مسئولیت توعه
آدرسش رو پشت این کاغذ نوشتم
حتما برو و سند رو به نامش بزن
و زیر بال پرش رو بگیر
من خیلیییی بدهکار هم خودش
هم مادرش هستم تنها خواسته من
از تو اینه شانلی باشه دخترم باشه
عزیز ارسلان قول بده نزاری آب تو دلشون تکونی بخوره باشه قول بده
کاشکی بودمو حضوری بهم قول میدادی
مراقب خودت و توماج و مادرش باش دخترم به امید دیدار گلم
قول میدم ارسلان خان قول میدم تنها خواستت رو برآورده کنم قول میدممم
دوباره به خودم اومدم و به چهره خونسرد خودم برگشتم و روبه وکیل گفتم
+ممنون .... لطفاً نامه ها به خدمه بدید و اسناد رو برای امروز آماده کنید
-عجله اتون چیه خانوم صبور باشید
چه پرو باز من به یکی رو دادم دور برداشت
-شما کاری به اینکار نداشته باشد کارتون رو درست انجام بدید
-چشم حتما خبرش رو امروز قبل 8 بهتون میدم
با دست اشاره کردم که میتونه بره در حالی که نامه هارو می داد به بهدخت رفت
رفتم بالا و برای فردا آماده بشم
در حالی که داشتم چمدونم را جمع میکردم
(آدرس برای اصفهان بود باید میرفتم دستور ارسلان خان بود)
به گذشته تلخم فکر کردم به وقتی که
مامانم چطور به بابام التماس میکرد که ولم کنه
اما اون ول نکرد و وقتی داشتم
زیر دست و پاش میمردم
برادر بزرگم نجاتم داد و من بلند داد زدم
من هرگز و هرگزززززز این کارو نمیکنممممممم منو قاطیه کثافت کاریات نکننن
هوفف بسه با فکر کردن به اون روزا آتیش میگیره تموم وجودم
رفتن پیش توماج یعنی رفتن به گذشته
گذشته شومم اگر دست خودم بود
هرگز نزدیک اصفهان نمیشدم چه برسه
به خونه توماج ولی چون تنها آدم مهم زندگیم
قبل از مرگش این رو از خواسته بود
و من نرفتم
و الان باز هم خواست
دیگه نمی تونستم بهونه بیارم