
رمان غرور و درد پارت۲
سلااام به همهههه
شب همتونن پرستاره 🌠🌠🌌🌌
بریم سراغ پارت دوم رمان مون لطفاً لایک و کامنت یادتون نره ما نیاز به حمایت شما داریم💞💖🌠^_^
رفتم پایین
بهدخت کجا بود؟
ای بابا این پیرزن با اون پاهاش کجا رفته
نمیشه پیداش کرد شاید بازم رفته
پیش مش محمود
دفعه پیش که گفت
رفته ناهار بده بهش ایندفعه
که از وقت ناهار خیلی گذشته
ساعت 6 کجاس؟
رفتم تو حیاط دور اطراف حیاط
که کسی رو ندیدم رفت سمت
کلبه ته باغ که دیدم بلهه
این زنو شوهر بعد اینهمه سال
هم هنوز اتیششون تنده
فقط من موندم آخه چرا نرفتن تو آخه
دیگه دیدم از بوسه گذشته
و داره کار به جاهای باریک میکشه
پس بیخیال نامه ها شدم
و زود رومو برگردونمو یه نفس راحت کشیدم
و با قدم های محکم به سمت عمارت رفتم
شرط میبندم که
دیروز هم واسه ناهار همو خوردن اوققق
رفتم بالا تقریبا یه ساعتی بود
که منتظر بودم دیگه خسته شدم
که زنگ زدم به گوشیه بهدخت
دیگه داشتم ناامید میشدم که
صدای بی حال و نفس نفس زنان بهدخت تو گوشم پیچید
*بفر..مایید...خانوم
اوه اوه به نظر میاد اصلا حال نداره
ولی من چقدر منتظر بمونم خببب
الان باید هوس شوهرشو میکرد آخه
+نامه هارو برام بیار قبلش یه لیوان آب بخور نفست بند بیاد به شوهرم بگو فقط 5دقیقه قرضت میگیرم بعد برو
دیگه داشت خندام میگرفت
که گوشی رو قطع کردم
حقش بود
دوساعته وردل شوهرشه
منو معطل خودش کرده خیلی وقت بود
از این شیطنت ها نکرده بودم خخخ
صدای در آمد قیافه جدی به خودم گرفتم
و گفتم
+بیا
در باز شد
و بهدخت با صورت سرخ
و چشمای هراسون اومد
سمتم نامه هارو داد و گفت
*خانوم من فق
حرفشو قطع کردم و گفتم
+به من ربطی ندارد فقط از این به بعد وسط باغ از این کارا نکنید
خجالت کشید و با رنگ روی گوجه آیی گفت
*چشم
راه افتاد سمت در
قبل از اینکه بره
گفتم
+آها راستی این کارهارو بزارید برای شب نزدیک دوساعته علافم کردید
خواست چیزی بگه
که دستمو به نشونه اینکه بره بلند کردم
اون با کمی مکث رفت
تق صدای در که اومد
منم از خنده ترکیدم واییی خدایا
با این سن و سالشون چقدر اذیتشون کردم
خخخخ حتما الان موهای نداشته
مش محمود را از جا میکنههه خخخخ
خب بسه دیگه
زیادی شنگول شدم
خب بریم سراغ نامه ها
یکی از نامه ها روش نوشته بود
توماج پرتش کردم تو ساکم
بعدی نوشته بود شانلی بازش کردم
و شروع کردم
به بلند بلند خوندن نامه
+سلام به دختر خوشگلم شانلی
مطمعن الان به شدت کنجکاوی
پس بزار از اول شروع کنم
از روزی که پیدا کردم
اون روز تورو که پیدا کردم
نمی خواستم بیارمت خونه
خودت خوب میدنی که چقدر
شرایطم خطرناک بود
به خاطر همون علیرضا رو فرستادم
که دربارت تحقیق کنه
رفت و یک هفته بعد برگشت
و با خبرهای هولناکی اومد
گفت شانلی 20 ساله از اصفهان
و از خانواده معمولی روبه فقیر
که شغل پدرش فروش مواد مخدر بوده
و شغل مادرش خدمتکاری
برای یکی از عمارت های بزرگ اصفهان
بوده یه برادر بزرگتر و
یه خواهر کوچکتر داشته
که برادر بزرگش شاهین 26ساله
شغلش مکانیکی بوده
و نزدیک خونشون یه مکانیکی داشته
خواهر کوچیکه 18ساله
دانشگاه صنعتی اصفهان
مهندسی آی تی میخونده
و توی یه شرکت
به عنوان منشی کار میکرده
الان داری میگی اینا چیه
آخه خبر هولناک اینه
اما ببین اصل کاری مونده
علیرضا گفت که
فقط مادرت رو تونسته پیدا کنه
و مادرت تورو سپرد
به ما گفت هرگز نزارید بیاد اصفهان
وقتی دلیلشو پرسیدم آتیش گرفتم
از اینهمه درد و ناراحتی
که تو تحمل کردی و افتخار کردم
به این پاکیت گفت
پدرت به یکی از کسایی که
مواد براش جور میکرده که بفروشه
3میلیارد بدهکار بود
چون چند دفعه که بار براش فرستاده
همرو خودش استفاده کرده
به مدت سه سال شد 3 میلیارد!!
مرده گفت که زنتو عقدم کن
بدهیتو صاف کن
بابات هم که عاشق مامانت بوده
آتیش گرفت با این حرف ها و دعوا کرد
و اومد خونه یه هفته بعد
مرد اومد خونتون با پلیس
خواستن باباتو دستگیر کنن
که مرده تورو دید
و گفت زنتو نمیدی نه
گفت نه بی ناموسسسس
که مرده گفت
خب جایش دخترتو بده
که بابات گر گرفته
گفت بی ناموس زنمو ول کردی
حالا دخترم من تو زندونی بپوسم
بهتر ازینکه تو به ناموس
من دست بزنییی
که مرده گفت
آنقدر هول نیستم دخترتو واسه.....