
رمان غرور و درد پارت ۷
سلامم به همههه🤩
به خاطر حمایت های بالای شما یه پارت هدیه گذاشتم 🤩
بزن رو ادامه بخون و لذتشووو ببر🤩🤩❤❤🥴🥴
+چی شددد
*پام گیر کردهـــــــــه
+وا کو
خم شدم سمت پاش و دیدم بـــــله
+خببب آنقدر بلندی که
پات گیر کرد
چرا آنقدر بلنده پات؟!
*دوست داشتم بلند باشه
موردی هست؟
+نه ولی اگه رو ماشینم
خط و خشی بیوفته به
همون عمق و اندازه رو
صورتت میاندازم😁
*میدونستی خیلی رو داری؟
+نیازی به گفتن نیس
میدونم
حرصی زیر لبش
یه چیزی گفت
+بلند بگو ماهم بشنویم
*گفتم راه بیافت
با اینکه می دونستم
اینو نگفته ولی
راه افتادم
پامو رو گاز آنقدر فشار دادم
که سر همون خم شد
ولی حال میداد من
عاشق سرعتم
یعنی میمیرم برای سرعت
و آنقدری هم رانندگیم خوبه
هست که تا
حالا تصادف نکردم(خیلی مغرورم نه😉😂)
خدا بهم رحم کنه
چون بدجور راهمون طولانی بود
آخه کی از اصفهان
تا شمال رو با ماشین میره
خریت از خودم بود که گفتم با ماشین وگرنه بلیط مگه چنده آخه!
***
شب شده بود و ما نزدیک تهران بودیم تازه پوففففففف
دیگه داشت خوابم میبرد
اینا هم که مثل خرس
خوابیده بودن نه
دیگه نمی شد چشمام داشت
سیاهی میرفت
دستمو بلند کردم
به سمت توماج و گفتم
+بلند شو خرس گنده خسته ام یا منو بیدار نگه دار یا بیا خودت رانندگی کن
توماج به زور از خواب بلند شد
و نگام کرد
وایی چشماش خواب آلود
چقدر جذاب و خوردنی بود
*باشه یه جا نگهدار جا به جا شیم
+باشههه
نگهداشتم پیاده شدم و اونم پیاده شد جامونو عوض کردیم
وقتی نشستم انقدر
خوابم میومد داشتم
از هوش میرفتم توماج
راه افتاد که من سر دیگه رفت سرم خم شد از خواب و از هوش رفتم.