
رمان سادگی محض! پارت ۱٠
سلام
این پارت جذاب تفدیم به شما
بخون و لذتشو ببر
بزن ادامه رو😇😇😇😘😘😘
_من جایی نمیام
با این جملم فشارش رفت بالا و جوش آورد
با کمال ناباوری دستمو گرفت و محکم فشار داد جوری که کف دستم کبود شده بود
_ببین ماهلین اگه بخوای راه نیای با من جور دیگه کار میکنم!
_مثلا چطوری
خیلی پرو پرو ازش پرسیدم چون حرفش روم تاثیر نذاشت دستمو ول کرد و موهای بلندمو تو دستاش گرفت و با تمام قدرت کشید
جوری که تمام جیغم رو هوا رفت
_ولم کننن درد داره نیماا، موهااام
_خب اگه الان نری و آماده نشی همینطور ادامه میدم شاید هم شیطنت کنم معلوم نیست
این حرفش تاثیر شدیدی روی من گذاشت
این رو گفت و موهامو ول کرد منم با تمام زورم یه سیلی محکم بهش زدم و از اتاق خارج شدم
رفتم سمت اتاق اول که بازم درش رو درست نکرده بود گدای بدبخت
روی تختیک جعبه با روبان قرمز توجه ام رو جلب کرد
با قدم های نا مطمئن روبه روی جعبه ایستادم اونو باز کردم که با یه لباس ماکسی کوتاه که یک تیکه پارچه بود طولش تا ده سانت بالای زانو هام بود کی برای عقد این لباس رو میپوشه؟
زیرش یه چیزی بود
یه نامه
بازش کردم و خوندمش
«عشق ابدی من ماهلینم، این لباس برای پارتی فردا ست و لباس عقدت زیرش قرار داره ازت میخوام اونو بپوشی قشنگم از طرف نیما»
لباس زیریش رو برداشتم یک لباس بلند با دوخت فرانسوی بود ولی خیلی خوشگل بود با نگین و مروارید کار شده بود کلی هم میدرخشید
اونو پوشیدم و جلوی آینه خودمو نگاه کردم چقدر خوشگل بودم من ولی واویلا
نگاهم به موهام افتاد
نشستم پشت میز آرایش و یک آرایش تقریبا ملایم کردم
بعد از کرمپودرم یه کانسیلر ملایم زدم و کانتور هم کردم
بعد یه سایه صدفی پر از درخشش زدم
و یه خط چشم کوتاه رژ لبم رنگ نود داشت تقریبا هلویی بود
آرایش لایت خیلی بهم میومد
یه ریمل هم کار رو برام در آورد
بعدش سر گرم موهام شدم که نیما اومد تو و منو دید
برق خیلی زیادی توی چشماش بود
بعد حدودا چهار ثانیه خیره شدن صداش کردم
_چیزی میخوای بگی؟
_نه عزیزم فقط میخواستم بگم به موهات دست نزن میبرمت آرایشگاه
_باشه
_یک سوال ماهلین؟
_بگو
_کی میکاپ آرتیست آوردی؟
_خودم میکاپ کردم، سوال بعدی
_هیچی، خیلی خوشگل شدی عشق من
بدون اینکه نگاهش کنم روم رو برگردوندم و جوابش و دادم
_ ممنون
رفت بیرون و منم فقط موهامو شونه زدم
خیلی منتظر موندم یکم معتل کردم تاماهد بیاد ولی فایده ای نداشت دیگه دست از تقلا برداشتم و سوار ماشین شدم تا بریم
توی فکر بودم که
_عه
نیما بود ترسیدم
_ماشین بی ام وه
از ترسم یه چیزی گفتم
_چته بیا منو بخور، چرا انقدر تو خودتی ماهلین
_فضولیش به شما نیومده
_زبونتو میخورم حالا ببین
بی ادب بی شعور
راه افتادیم
با صحنه ای که وقتی دروازه باز شد رو به رو شدم لرز کردم و ترسیدم
*ادامه دارد...*