
رمان غرور و درد پارت۵
خببب بلاخره رمانمون به جایی رسید که دو شخصیت همو دیدنننن جنگ شروع شدددد❤️🔥🔥
بخون و لذت ببر لطفا لایک کنید انرژی بدید لایک بالای 5 تا باشه پارت 6 رو هم امروز میزارم 💖💞💗🌈👇
از ماشین پیاده شدم
یه نفس عمیق کشیدم
راه افتادم
مثل این سه سال محکم قدم برمی داشتم
زنگ در رو زدم
و نگاهی به کوچه انداختم
خیلی تغییر کرده بود
همه خونه ها ساخته شده بودن
درخت ها بزرگتر و بلند تر
از حد معمول شده بودن
صدای در اومد برگشتم
و به صورت آشفته
و کنجکاو پیرزن روبه روم
خیره شدم
خودش بود
+سلام
با بی حوصلگی و یه مهربونی خاصی گفت
*سلام دخترم .. کاری داری عزیزم؟
+من شانلی هستم
به صورت گیجش نگاه کردم
که خواست یه چیزی بگه
که گفتم
+شانلی شکوری هستم
چهره اش طوری بود که
انگار داشت فکر میکرد
یهو صورتش پر از تعجب شد و گفت
*شانلی شکوری..شکورییی تو همون دختری ؟گفتن که تو مردی؟ زنده ای؟ اینجا چیکار میکنی؟
+اگر اجازه بدید بیام تو توضیح میدم
همینجوری که داشت
از بالا تا پایین رصدم میکرد گفت
*آره... آره دخترم بیا تو
زیر نگاه های سنگینی رفتم تو
تنها چیزی که عوضی نشده بود
این خونه بود
هنوز هم از نظرم این
خونه عتیقه آیی بیش نیست
ولی مثل همیشه
با دیدن اون درخت بزرگ شاه توت
محوش شدم رفتم
سمت درخت
یکی از شاه توت هاش رو کندم
و گذاشتم دهنم
مممم مثل همیشه ترششش بود
بعدان میام سراغت!😁
ساکمو کشیدم و رفتم تو سالن
یه مقدار بروز تر
از 3سال پیش شده هه!!
رفتم نشستم رو
مبل قهوهایی زشتی که وسط سالن بود
اینجا دو طبقه بود که
همون اول که نیومدی تو
یه پله داشت که طبقه دوم میرفت
سالن کوچیکی داشت که
سمت چپ یه آشپز خونه کوچیکه بود
که به وسیله یه
دیوار از سالن جدا شده بود
وسط سالن یه دست مبل قهوهایی سوخته بود
که رو به روش یه میز تلویزیون قدیمی بود
که روش از اون تلویزیون های
مکعبی قدیمی بود
اصلاا کار میکرد؟
با یه سینی از آشپزخونه اومد بیرون
که توش دوتا چایی با یه قندون
یه ظرف شکلات خوری
پر از شکلات های خوشگل
گذاشت رو میز و
با دستش بهم تعارف کرد
منم که منتظر اشارش بودم
انگار یه شکلات برداشتم
و خوردم
منتظر نگام میکرد که
ببینه چی میگم
داشتم براندازش میکردم
هنوزم همون زیبایی رو داشت
اما شکسته تر شده بود
هنوزم چشمای سبزش
از زیبای برق میزد
هنوزم لبای قلویش صاف بود
چروک نشده بود
صورتش کمی چروک داشت
با این سن و سال
خیلیییی خوب مونده
بلاخره لب باز کردم
+دوست ندارم در مورد گذشته حرفی بزنم الان تنها دلیلی که اومدم اینجا اینکه...
صدای در باعث شد
به حرفم ادامه ندم
و به در ورودی نگاه کنم
اقدس هم به ورودی نگاه کرد
و دوید سمت در
و گفت
*پسرم اومدیی
یه پسر تقریبا 30ساله
اومد تو و گفت
*مامان چند دفعه بگم پانشو بیا دم در پاهات هنوز خوب نشده .. ای بابا
نگاهش سمت من کشیده شد
منم کم نیاوردم
همونجوری که نگاهش میکردم
چایمو برداشتم شروع کردم به
مزه مزه کردنش
تلخ تلخ بود
بلاخره صداش در اومد گفت
*مامان نمیخوای معرفی کنی؟
انگار نشناخته بود منو
نگاهم به سمت اقدس
کشیده شد که
با استرس به من نگاه میکرد
ناخداگاه پوزخند زدم
انگاری خودم باید معرفی کنم
از جام بلند شدم
و رفتم نزدیکتر
+شانلی هستم......شانلی شکوری
شکوری رو که شنید
با تعجب نگام کرد ولی بعد با پوزخند گفت
*این چندمین باره که این اتفاق افتاده ..اما ایندفعه دیگه گول نمی خورم
و با صدای بلند تری گفت
*خببب گوش بده خانووممم
به ظاهر محترمم
از هرکس که شنیدی با
اینکارا چیزی بهت میرسه
یا از طرف اون بیشرف پاشیدی
اومدی که اذیت کنی
اینو بدون من نه به آدمایی مثل تو
پولی مید..
عصابم بهم ریخته
مثل داداشش رو مخ بود
حرفشو قطع کردم و با خونسردی تمام
گفتم
+اولاً من نیازی به پولت ندارم
مکثی کردم و
پوزخند معروف مو زدم
و تو چشماش نگاه کردم
+دوماً من اجیر شده هیچکس نیستم
به نظرت من(از بلا تا پایین خودمو نشون دادم)
برای اذیت کردن تو(از بالا تا پایین با تحقیر نشونش دادم)از تهران پان میشم میام اینجا؟
به صورت حرصیش نگاه کردم
خواست چیزی بگه که گفتم
+سوماً من وقت برای حروم کردن ندارم برای کار دیگه آیی اومدم
که دست تو کیفم کردم و
پاکت را بیرون آوردم گرفتم سمتش
رک گفتم
+ارسلان خان مرده و این نامه را برای تو نوشته و یکی از زمین های شمال رو هم وصیت کرده که به نام تو باشه و
مجبورم کرده بیام اینجا
و هوای تو مادرتو داشته باشم
با شوک پاکت رو ازم گرفت
اقدس هم که کلا انگار نبود تو این دنیا
مکثی کردم و دوباره گفتم
+اما به نظر میاد شما آنقدری مایه داری که برات نقشه میکشن بقیه
یه پوزخند زدم و
رفتم سمت در و
در همون حین گفتم
+فردا میام اینجا وسایلتون رو جمع کنید ببرمتون شمال که هم به نام بزنیم هم خواستین بفروشیم شایدم همونجا ماندگار شدین😒
قبل از اینکه درو ببندم
برگشتم روبه چهره شوکه
و متعجب هردوشون
گفتم
+فردا ساعت4 اینجام
درو بستم
رفتم سمت تاکسی
خوشگلتر از داداششه هااا😒🤐
لایک و کامنت یادت نره♥️❣️☺️