تصویر هدر بخش پست‌ها

سرزمین دخترا

اینجا یه خونه دنج و امنه✨️🌱

رمان غرور و درد پارت ۱۳

رمان غرور و درد پارت ۱۳

| Elya

سلااام دوستای گلمممم 😘😍🔥

امروز پارتمون طولانیه 🔥🔥 انتظار لایک بالا دارماا ❤️‍🔥

بخونید لذت ببرید👇🔥

نشستم و در بستم. 

- شانلی کو پسرم؟

+الان میاد. 

مکث کردم،اصلا نمیتونستم تا رسیدن به شمال صبر کنم.برگشتم سمت مامان،با جدیت و کنجکاویی شدید،گفتم

+مامان!...یه سوال بپرسم راستشو میگی؟

با تعجب به چشمام نگاه کرد،با استرس مادرونش گفت

-چیزی شده مامان جان؟

+نه چیزی نیس..جوابمو ندادیا!!

با اطمینانی که تو چشماش دیدم،گفت

-من دروغی ندارم که،اونم واسه پسر ارشدم،بگو سوالت چیه پسرم؟!

+مامان!......من که رفتم کانادا،چه بلای سر این دختر اومده؟

با تعجب نگام کرد،خواست چیزی بگه که،گفتم

+مامان باهام روراست باش!! چی کار کردین با این دختر؟!.این دختری که من الان میبینم،با اونی که ۵سال پیش قبل رفتن دیدم،زمین تا اسمون فرق داره!! ... چه اتفاقی افتاده؟

مامان یه اه سوزناک کشید و با ناراحتی گفت

-نمیدونم چیشده که اینارو...

حرفشو قطع کردم و با خشم گفتم

+مامان میخواستی چی بشه؟! از چند روز پیش که این دخترو دیدم،اصلا نمیتونم باور کنم شانلیه!! باید بدونم چرا اونطوری با کینه بهم نگاه میکنه!! باید بدونم چرا داداشمو نفرین میکنه!! باید بدونم چرا انقدر دل چرکینه ازمون !!! معراج چیکار کرده باهاش؟

با ترس و وحشت گفت

-باشه پسرم اروم باش! رفتیم شمال بهت میگم، الان صلاح نیست.

کلافه دستی لای موهام کشیدم،خواستم چیزی بگم که،شانلی درحالی که درو باز میکرد با کنایه گفت

*ممنون که انقدر کمک کردی،بعدان پولشو حساب میکنم! 

و با یه پوزخنده نگام کرد.چقدر این پوزخند رو مخمه!! حس میکنم انگار داره میگه تخم نداری!! پوففف ولشش رومو برگردوندم و دیگه اصلا نشنیدم،تعارف های که مامان داشت میکرد.
                             *
بلاخره رسیدیم رفتیم اتاق گرفتیم.بعد اینکه شام خوردیم رفتیم،اتاقامون. من اتاقم با مامان بود،خودم گفتم اینطوری باشه،باهاش حرف دارم!
رفتم تو اتاق و درو بستم.نگاهی به اتاق انداختم،یه اتاق ۸۰ متری که دوتا تخت یه نفره داشت، بین شون کمد لباس بود.سمت چپ هم دو پنجره بزرگ کنار هم داره.رفتم کنار مامان که داشت، لباس هاش رو تو کمد میچید. نشستم،کنارش شروع کردم به کمک کردنش بعد چند دقیقه بدون اینکه من چیزی بگم گفت

-بابای شانلی پول زیادی به بابات بدهکار بود!

یه اه کشید و گفت

-نزدیک سه میلیارد!! باباتم که خودت میدونی چه بیشرفی بود. دید پول نداره،گفتش...

شروع کرد به گریه کردن! انگار سخته براش بغلش کردم،ولی چیزی نگفتم باید میگفت! اگه نمی گفت هم خودش تحت فشار میمونه! هم من میمونم تو خماری! با صدایی که به خاطره گریه میلرزید گفت

-با بی شرمی گفت،زنش رو عقدش کنههههه !!!

با شدت شروع کرد به گریه،انگاری تواین داستان فقط شانلی قربانی نبوده.
از وقتی از کانادا اومدم فهمیدم مامان خیلی شکسته شده،ولی فکر نمیکردم به خاطر خیانت باشه! اخه مامانم عاشق بابام بود ولی بابام هیچ وقت دوسش نداشت.موقع های که من بودم ، فهمیده بودم بابام داره خیانت میکنه، ولی هیچی نمیگفتم.دوس نداشتم همون زندگی دستو پا شکسته مامانم خراب شه.ولی الان که میشنوم با بی شرمی،اینار به یه مرد گفته اونم کی!!؟
کسی که همه میدونن دیونه زنشه!! ای خداا قبلا ناراحت بودم بابا مُرد و من نرفتم سر قبرش ولی ، الان دیگه هیچ عذاب وجدان ندارم! خداروشکر که مرد!!!
بعد چند دقیقه برگشت و تو چشمام نگاه کرد و با درد گفت

-ولی شاهرخ مثل مجید بی شرف نبود!!! گفت مگه اینکه از جنازم ردشی زنمو ببینی!! بابات بعد چند روز با پلیس رفت اونجا که ببرنش زندان، ولی بابای بیشرفت شانلی رو دید،گفت دخترتو بیار کار کنه.با این زیبایی قطعا مشتری هامون زیاد میشه!!

مکثی کرد و به من نگاه کرد.من هنوز تو حیرت بودم،بابام چیکار کرده بوددد!؟!خدای مننن!!!

-ولی شانلی مقاومت کرد،گفت من بدم میاد تو انجام میدی ! حالا خودم بیام انجامش بدم!؟.مثل باباش داد زد بمیرمم اینکارو نمیکنم !؟!!
اصلا وضع ناجوری بود.خبر میرسید که صدای جیغ های از روی درد شانلی هروز میومد.یه روز دیدمش داغون شده بود خیلییی بد!!!
خلاصه یه هفته گذشت که این دختره هنوز راضی نشده بود که معراج که همه میدونن عاشق شانلیه رفت به بابات گفت،بگو زن من بشه،میخوامش!!

یه اههه کشید و ادامه داد 

-باباتم کمر بسته بود،یه جوری حسابشو با شاهرخ تسویه کنه.رفت به شاهرخ گفت،اونم گفت دخترمو راضی میکنم.اما وقتی دختره برای کار راضی نشده،برای یه ازدواج اجباری راضی میشه؟ معلومه که نه!!.
داداش کله خرتم،دید قبول نمیکنه.رفتش سراغ دختره که...
با شرمندگی گفت 
-بابات از یه ور نابودم کرد ،معراج از یه ور دیگه!!
و همونطوری که به منه شوکه ، از اینهمه اتفاق ناگوار،نگاه میکرد. گفت

-خودش گفت میرم باهاش حرف بزنم،دلشو بدست بیارم ، الان که مامان باباش نیستن بهترین فرصته!! اما منه احمق چرا گذاشتم؟؟ نمیدونم !! شاید چون انقدر بابات سوزنده بودم. دیگه فکر نمیکردم که میتونه چه غلطی بکنه،این پسر!! اخخ خدای من توماج من واقعا شرمنده این دخترم!!

با خشم و ناراحتی مثل یه ببر زخمی، گفتم

+اون بیشرف باهاش چیکار کرد هاااا،معراج چه گوهیی خورد؟؟!!؟

با گریه گفت

-بهش تجاوز کرد!!!!!!

و با شدت شروع به گریه کردن!
اینا چی بود من میشنیدم !؟!؟؟ چرا اخه معراج چرا باید اینکارو بکنه !؟؟اونم با دختری مثل شانلی که اونهمه عذاب کشیده بود،از طرف باباش اییی خداااا !!!!

با شوک گفتم 

+یعنی چی مامان اخه تو از کجا فهمیدی!!؟؟

با درد گفت

-هییی پسر تو دیدی،کار عادی بکنیم ما اخه؟رفت خونه اشو،دختره رو تو خونه لخت کرده، اورده وسط کوچه،داد زد،ببینین این دختر ماله منه!!! همون وسط جلوی چشم مردم بهش تجاوز کرد!!!!

مثل یه دینامیتی که بهشت جرقه زدن منفجر شدم.عصبی از جام پاشدم،شروع کردم به خالی کرد حرصم،با مشت زدن به دیوار!!!

+بی شرففففف بی ناموسسیس تخممم سگگگگ تخممم حروممم !!!!!

یه ده دقیقه ای،با التماس های مامان و مشتای من گذشت.دیگه برام جون نموند،دستام خونی شده بود،ولی سوزش اونا اصلا ارزشی نداشت! دیگه داشت گریه ام میومد،واسه سرنوشت این دختر!!!!
بدون توجه به گریه ها والتماس های مامان، رفتم سمت در بازش کردم و برگشتم سمت مامان.

+دنبالم نیا!! همینجا بمون!

نمیدونم چرا؟! ولی میخواستم برم،بهش حرفی رو بزنم که بابام،داداشم،باباش باید میگفتن رو بگم!
دم در اتاقش وایسادم و با همون دستای خونی در زدم.بعداز چند دقیقه در باز شد و من موندم تو شوک،این چه وضعیه؟؟!!!؟

لایک وکامنت یادت نره❤️‍🔥❣️

برای دیدن تصویر شخصیت ها اینجا کلیک کن😘🖼️