
رمان سادگی محض! پارت ۶
سلام خوبیــــــــــــد
امروز آن تایمم رمان رو جوری نوشتم عشق کنید
بزن رو ادامه🥰🥰🥰🥰
پارت ۷
☆نیما☆
دیگه حوصلم سر رفته بود و صدایی از اونور نمیومد
اصلا صدا نمیومد نگران شدم و رفتم بیرون دیدم ماهلین نیست البته هیچ اثری ازش نیست
چشمام به در قفل شده اون اتاق افتاد
اتاقی که ماهلینو اول اونجا بردم
خواستم در رو باز کنم که دیدم قفله لعنتی!
هر چی سعی کردم نشد هر چی در زدم انگار گوشش بدهکار نبود
نکنه اتفاقی افتاده بود؟
برای اطمینان گفتم
_ماهلین برو کنار اگه پشت دری
و با چندین ضربه خیلی محکم بالاخره در شکست
واقعا خبری ازش نبود و در قفل بود؟
یکم گوشام تیز شد و صدای دوش آب یه گوشم رسید فهمیدم حمومه ولی بازم جواب نمیداد
نکنه چیزیش شده
لعنتی این در هم فقل کرده بود!
این یکی رو کجای دلم میزاشتم
فقل در رو با هزار بدبختی هزااااران بدبختی شکوندم
و در باز شد دیدم جسمش روی آب رها شده و تقریبا برهنه بود
فکر کردم مرده نبضش رو چک کردم
خدارو شکر زنده بود
ولی بیحال
آب رو بستم و چند باری به دستش زدم که بیدار شد
بی وقفه جیغ کشید و خودشو قفل کرد
_نترس کاریت ندارم فکر کردم مردی
_نخیرم نترس فقط برو بیرون زود باش
لحن استرس وار و عجله ای داشت
منم رفتم بیرون ولی در که بسته نمیشد
_تو این غلط رو کردی؟
_من غلطی نکردم ماهلین خانوم درست صحبت کن تا جرت ندادما
اعصاب برام نذاشته بود نیم وجبی
_حالا که خودت این کارو کردی خودتم در حموم رو نگه دار تا حموم کردنم تموم بشه فهمیدی
منم که حرف زور تو کتم نمیره خب پس همینجوری رفتم بیرون و از پله ها با سرعت به سمت سالن دویدم
روی مبل راحتی صدفی نشسته بودم
و با خیال راحت تلوزیون تماشا میکردم
☆ماهلین☆
یه دونه شامپو برداشتم و اون رو به کف سرم زدم عجب شامپویی بود چه بوی خوبی داشت اسمش چیه روشو نگاه کردم و دیدم اسمش ردوان هستش خیلی شامپوی خوبی بود
موهامو ابریشمی کرده بود بدون هیچ ماسک مویی
رفتم سمت قفسهها و یه شامپو بدن خوب برداشتم زدم به بدنم ولی لیف در کار نبود اشکال نداره همینجوری سر کردم و بدنم رو باهاش شستم خودمو زیر دوش آب ول کردم و گذاشتم آب خودش منو تمیز کنه هیچ دخالتی نکردم تو کارش و چند دقیقه زیر دوش آب گرم مونده بودم
بعد از یه ذره ریلکس کردن از زیر دوش اومدم بیرون و حوله به تن کردم اومدم بیرون و اثری از در نبود قفلش شکسته بود و دری باقی نمونده بود حتی در ورودی اتاق این چقدر وحشی بود زده همه چیز رو شکسته با هزار زور و بدبختی که شده یه لباس مناسب پیدا کردم و پوشیدم ولی لباس مناسبی نبود همشون لخت و پتی بودن یه لباسی که خیلی پوشیدهتر از همشون بود رو پیدا کردم و پوشیدم یه شلوارک داشت تا رو زانو و یه لباس بالای نافم خیلی بهم میومد
با همون موهای خیسم رفتم سمت سالن و پلههای ویلا رو طی کردم دیدم آقا نشسته روی مبل راحتی و داره تلویزیون تماشا میکنه
_ پاشو برو گندی که به بار آوردی و جمع کن زنگ بزن به یکی بیاد این در هارو درست کنه
_ من گندی به بار نیاوردم ماهلین خانم بعدم درست با من صحبت کن تا نزدم جرواجرت نکردم
عجبااا اینم پرو شده بود هی میگفت جر بدم جروا جرت کنم و اینا دیوونه روانی!
سکوت کردم و از کنارش رد شدم با خونسردی کامل رفتم توی حیاط خیلی هوای خوبی بود درست مثل هوایی بود که دزدیده شده بودم غروب بود آسمون خیلی قشنگ و نارنجی دیده میشد من این غروبو خیلی دوست داشتم
حس خوبی بهم میداد حس آرامش
همینطور که مسیر باغ رو طی میکردم به یه درخت توت رسیدم توتهای خوبی داشت یه چند تا از توتها چیدم و خوردم
به یکی از اون نگهبانا که جلوی دروازه بودن نگاه کردم نگاهش به من عجیب بود بعد یهو به خودم اومدم و دیدم لباسم اصلاً مناسب نیست!
ولی...