
رمان سادگی محض! پارت ۷
سلام سلام! امروز به عنوان جایزه یک پارت گذاشتم بخون و حالشو ببر🥰
ادامه رو بزن
پارت ۸
ولی انگار نه انگار که فهمیدم فقط فقط از دیدش خارج شدم و به سمت ویلا رفتم لباسم جذب بود برا همون انقدر خیره شده بود حالا اشکال نداره مهم نیست مگه چیه آروم آروم قدم میزدم و به درخته و سبزهها نگاه میکردم گلایی که شکوفه داده بودن چقدر دلنشین بود ولی من دوست نداشتم اینجا باشم اینجا جاییه که منو دزدیدن و با خواست خودم اینجا نیستم
چه خوب بود اگه یه همچین ویلایی بود و من و خانوادهام با هم داخلش بودیم تا اینکه من و نیما با هم باشیم
_هوی ماهلین این چه سر و وضعیه گمشو بیا تو
_ با من دستوری حرف نزن تو هیچکاره منی من هرجوری دوست دارم میگردم و هرجوری دوست دارم میام بیرون به تو هم هیچ ربطی نداره با من نباید دستوری حرف بزنی فهمیدی
_میای یا بیام!
لحن تند و تهدید امیزش لرزی به تنم انداخت
خودم با قدم های بلند پله ها رو بالا رفتم
_ماهلین میخوام یه چیزی بهت بگم
_بگو
یعنی چی میخواست بگه؟
_من گوشیتو بهت میدم به یک شرط
_چه شرطی
_به خانوادت زنگ نمیزنی فقط دوستات فهمیدی!
_ روانی تو منو دزدیدی بعد انتظار داری هرچی میگی بگم بله چشم؟! خیلی خوش اشتهایی آقا نیما
جمله اخرمو با پوزخند ریزی بهش فهموندم
_خوش اشتها هستم که تورو انتخاب کردم
زبونم فل شده بود و فقط با حرس ازش جلو زدم
صدای خندههای خبیثش تا اینجا میومد مرتیکه پرو چی هم میگه انگار من خیلی خوبم نمیدونم توی من چی دیده
لامصب این ویلا ته نداشت هرچی میرفتی تموم نمیشد ولی با وجود نیما این ویلا برام جهنم شده بود
واقعا معتاد گوشیم شده بودم
ولی من لجبازم دیگه همه منو به نام لجباز میشناسن بره تو خوابش ببینه من بهش بگم گوشیمو بده شرطتو قبول میکنم
_انگار با زبون خوش نمیشه با تو حرف زد، خب باشه با زبون خودت حرف میزنم
اگر نخوای مادر بچه هام شی، اگر نخوای زن زندگیم باشی
بدون خانوادت در خطرن
_ یعنی انقدر زورت به من نمیرسه که با خانواده منو تهدید میکنی
_ من زورم به توی نیم وجبی نرسه
اون روز نمیرسه خانم خانومم من فقط دارم بهت هشدار میدم اگه قبول نکنی شرط منو منم همه چیزو کنار میذارم و خانوادتو در معرض خطر قرار میدم
مثلاً شاید دوست داشته باشی داداشت یه بلایی سرش بیاد یا شایدم بابات یا مامانت انتخاب با خودته
_چرا این کارارو میکنی؟
ادامه دارد...