
مینی رمان ستاره ی من پارت اول
| àlma•~✨️
های گایز یه مینی رمان شروع کردیم که هر چهارشنبه و دوشنبه ها پارت جدید میاد برای دیدن پارت اول بیا ادامه💕🌱
خیلی خسته بودم ولی هنوز ۲ تا کلاس دیگه تو دانشگاه مونده بود بخاطر همین که تا ظهر کلاسام طول میکشید قرار بود با تینا بریم رستوران نزدیک دانشگاه ولی به محض تموم شدن کلاسم مامانم گفت: من جلوی در دانشگاهت منتظرم ولی میدونست که من با ماشین خودم میرم ترسیدم نکنه اشتباهی کردم و فهمیده. با ترس رفتم بیرون و از تینا معذرت خواهی کردم و رفتم پیش مامانم بهش گفتم:من ماشین دارم ها مامانم مثل اینکه با آژانس اومده بود و با من برمی گشت مامانم گفت:دوست نداری مامانت رو ببینی اینم همون دختره بهت یاد داده
واقعا نمیدونستم چی بگم تینا رو میگفت اون که مثل بچه ی خودش بود
خب بچه ها این پارت اوله اگه خوشتون اومده ۵ تا لایک تا پارت بعد💕(به نظرتون چی میشه؟)